آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
همه چی باهم
جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, :: 3:25 :: نويسنده : marry
آقا اجازه! دست خودم نیست خسته ام در درس عشق من صف آخر نشسته ام! یعنی نمی شود که ببینم سحر رسید؟ درس غریب غیبت کبری به سر رسید آقا اجازه! بغض گرفته گلویمان آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان استاد عشق! صاحب علم! گل بهشت! باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت! با چشم شهر خود ما را زلیخا می کنی یعقوب چشمان مرا تو بینا می کنی دیگر نمی داند کسی فرق ترنج ودست را یوسف،تمام شهر را داری زلیخا می کنی!................ نظرات شما عزیزان: سر به هوا نیستــــم امــــــا همیشـــه چشــــم به آسمان دارم حال عجیبــــی ست دیدن ، همـان آسمـــــــان که شاید " تــو"... دقایقی پیش به آن نگــاه کــــرده ای... پاسخ: سلام،خیلی ممنون از دیدار شما
|
|||||||||||||||||
![]() |