آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
همه چی باهم
یک شنبه 15 تير 1393برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : marry
گاهی با چیزای کوچیک دلم خیلی میگیره مثلا یه روز داشتم به یه لالایی که واسه دخترعموم گذاشتم گوش میکردم یهو دلم گرفت از خودم به این فکر میکردم که یه مادر چقدر بچه اش واسش عزیزه حاضره هر کاری واسه بچه اش بکنه حالا ما که بنده های خداییم و خدا آفریدمون چقدره براش عزیزیم.............. حالا اینا به کنار با اینکه پدر مادرامون هرکاری واسه ما میکنن بااین حال بعضیامون وقتی که اونا به مراقبتمون نیاز دارن می سپریمشون سرای سالمندان،گاهی باکارامون باعث اذیت شنشون می شیم ولی اونا بازم دوسمون دارن.................. حالا حساب کنید خدا که محبتش خیلی بیشتر از پدر و مادره رو چقدر اذیت میکنیم.............. ولی خدا بازم خیلی دوسمون داره و کاری باهامون نداره،.................. چرا ما اینقدر باعث ناراحتیش میشیم کارایی میکنیم که بزرگترین عشق زنگیمون ازمون راضی نباشه؟!!!!!!!!!!! درسته اولین و بزرگترین و بهترین عشق به نظر من خداست،بعدش عشق مادر به فرزندش............. بعد هم عشقی که خدا در همه نهاده،عشقی که خیلی از ماها با چیزای دیگه اشتباه میگیریم................. اونو با یه چشمک،شماره و دوستی هاو...................تا به یه جاهایی که اصلا نمیتونم بگم می کشونیمش آخرش هم تمومش میکنن،میرن با یکی دیگه و این چرخه همچنان ادامه داره................تا بلاخره سرشون به سنگ بخوره بچه ها خواهشا این قضیه رو جدی بگیرین،هیچ وقت بکارت روحتون رو به خاطر کسی که ارزش نداره نابود نکنید روح انسان جایگاه خداست.جایگاه خدا رو به غیر خدا ندید،روحتون رو ،خودتون رو اینقدر ارزون نفروشید "خدا خودشو بهای انسان قرار داده" دوستای گلم مراقب خودتون باشید،در تمام عرصه های زندگیتون موفق باشید وسربلند................ شنبه 14 تير 1393برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : marry
فرزند عزیزم! برق آخرین نگاهت،چراغ خلوت تنهاییم شده است و نگاه چشمان مهربانت تنها امید زنگی ام روزگاری به من می خندیدی و مرا می خنداندی.نگاهم می کردی ومن هم دلشاد می شدم اما امروز در خاطراتم می خندی و مرا گریان می کنی ونگاهم می کنی وبا گرمی نگاهت مرا می سوزانی نور چشمانم! روزها به یاد شهادتت در کربلا گریه میکنم و شبها به یاد غربت در بقیع اشک می ریزم وتو را میان این وآن جست وجو میکنم در شلمچه،در اروند،در طلاییه و..... پسرکم! کدامین گل از صحرای سرخ شهادتت را ببویم که بوی تو را دهد؟ ای کاش می دانستم کدامین گل سرخ،صبح وشام شبنم اشک را بر مزار غربت می ریزد تا به او میگفتم: بیشتر اشک بریز که این جوان غریب مادری هم دارد
<<گلی گم کرده ام می بویم او را به هر گل می رسم می بویم او را>> عزیز دلم! صدای پای در پنجره نگرانم میکند که گویا کسی می آید. صبا کجایی که این پیغام را به فرزندم برسانی که هنوز هم که هنوز است <<تو را من چشم در راهم>> بغض گلویم را گرفته،عقده های دلم را هنوز وانکرده ام،هنوز فریادی بر گلویم سنگینی میکند،یوسف بی وفایم پیراهنی................،پلاکی................،نشانی..................... پسرم! شرمنده ام که هنوز زنده ام،شرمنده ام که هنوز نفس می کشم به همه گفته ام که چون تو بازگردی ومن نباشم به تو بگویند: <<تو را مادرت چشم در راه است>> |
|||||||||||||||||
![]() |